بانو

چقَدَر ساده ای ـو قابل حلّی بانو


همه هستیِ منِ حداقلی بانو


به منِ "بی سر و پا" "تاج سرم" می گویی؟؟


تو خودَت "تاجِ سرِ" تاج محلّی بانو

۲۷ مرداد ۹۷ ، ۱۴:۱۶ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عبد (بنده ی حقیقت)

تک بیت

ثابت شده وقتی لبانت خنده می پاشد


خورشید میلش می کشد جوگندمی باشد

۲۳ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۵۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عبد (بنده ی حقیقت)

تک مصرع

نام شناسنامه ایِ عشق، مادر است

۲۳ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۵۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عبد (بنده ی حقیقت)

مادر

با قد و قامتی خم و کوتاه

زیر سر آسمان نگه می داشت

خنده هایش فدای من می شد

از غم من همیشه سهمی داشت


نقش او را که می کشید خدا

عشق را هم کشید بر دوشش

شاید اصلن خدا دلش می خواست

جانشین داشت طعم آغوشش


صورتش چادری پر از گل بود

خنده می کرد و عطر می پاشید

پای گفتن از او که می آید

می نویسم "اُمید" را "آمّــــید"


گاه الماس های چشمش را

غصه های زمانه می دوشد

او ابرمردِ قصه های من است

که لباس زنانه می پوشد


کار مادر ز عشق رد کرده

عشق گفتن به او بی انصافیست

بارالها تو عادلی، اما!

زیر پایش بهشت ناکافیست

۲۳ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۵۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عبد (بنده ی حقیقت)

به دنیا آمدم

به دنیا آمدم امّا به من دنیا نمی آید

اصولن لانه ی کرکس به طوطی ها نمی آید

بدون عشق آسان در هزاران مشکل افتادم

به شرح حال من کأساً و ناولها نمی آید

من از دیروز و امروزم گذشتم هر دو را دادم

ولی افسوس، دست من دوتا فردا نمی آید

تهِ فنجان من دنبال سرسبزی نباش آقا!!!

بهار من قسم خورده پس از سرما نمی آید

تمام عید ها با دفتر تقویم من قهرند

برایم روز خاصی غیر عاشورا نمی آید

جزای سیب خوردن نه، جزای عشق را دادم

بفهمم آدمِ عاقل پیِ حوّا نمی آید


۲۳ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبد (بنده ی حقیقت)

بیست و یک

خیلی ناجوره این که می دونی

حال و روزت قراره بدتر شه

زیر پاهات سقف چسبیده

رو سرت تخته تخته ی فرشه


خیلی ناجوره این که فسفرهات

بی خودی فکرهاتو کش می دن

جوری بیداری این شبا انگار

تو سرت جغد پرورش می دن


خیلی ناجوره، خیلی ناجوره

این که می دونی آخر خطّی

می ری می شی یه آدمِ دیگه

می بینی باز کلی بد بختی


بد به حال اونا که زندگیــو

از رو آفتاب برکه می فهمن

آدما پیر و پیرتر میشن

بیشتر از سنشون که می فهمن


آدما دردرشون که مردن نیست

دردشون "زندگی نکردن ها"ست

دردشون موندنای نا کامه

دردشون چند بار مردن هاست


مثل درد منِ کم آوورده

سیلی از دست زندگی خورده

بیستویک یا هزارو بیستو یکی

من تو من دنیا اومده، مُرده


پیرمردی عجیب و تلخم که

یه جوون توم داره جون میده

بیستویک سال رفت با اینکه

صورتم پیرتر نشون میده


تشنه تو جاده های زندگی ام

هرچی رفتم سرابشو دیدم

من خوشی رو فقط یه شب اونم

خواب دیدم که خوابشو دیدم


زندگی، خنده کن به رنگ لبام

خنده کن به چشای بی خوابم

مثل قاتل کنار صحنه ی جرم

زیر لب خنده کن به اعصابم


خنده کن رو به روی مرده ی من

بعد از روی نعش من رد شو

از خودم یکی دیگه می سازم

با منِ تازه بیشتر بد شو


۲۳ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبد (بنده ی حقیقت)

دنیای ما ناچیزها

تا نباشد چیزکی شاعر نگوید چیزها



شعر موجودیست فرعی، ناشی از لبریزها



برگهای ریخته شعرند و شاعر شاخه ایست



شاکی از وجدان خاموشِ دلِ پاییزها



بگذَرَد این نیز و بهمان نیز و صدها نیز، نیز



عمر ها و لحظه ها نیز، ای امان از نیزها



شهر، یارِ شهریارش را گرفت و بعد از آن



یارگیری بدعتش جاماند، در تبریزها



آهُوان در چاه افتادندو شیران توی گل



گرگ ها بیرون زدند از چاله ها، کاریزها



جرعتِ فریاد را در سینه هامان سوختند



خُـرده خُـرده خورده شد دنیای ما ناچیزها
۲۳ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۱۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبد (بنده ی حقیقت)